بسم الله الرحمن الرحیم
اسلام آبی و زرد
سوئد کشوری نزدیک به قطب یخ زده با جنگل های کاج همیشه سبز، کوه های فرسوده و بدور از طغیان و دریاچه های بسیار.
سرزمینی سرد با تابستان بهاری, تابستانی با روزهای طولانی و زمستانی با شبهای طولانی.
سرزمینی که ساکنانش مانند آب و هوایش, سرد , در خود و آرام اند, کشوری دور از جنجالهای روز غرب که حتی بن لادن آن را از لیست قربانیانش نمی داند.
اکنون نور رسالت محمدی بر این سرزمین می تابد و این سرزمین، امروز دم از امتی آبی و زرد ولی با دلی سبز می زند و به صراط لبیک گویان رسالت محمدی می شتابد.
این سرزمین در سال 1953 میلادی تنها 500 مسلمان داشت, در سال 1966م این تعداد دو برابر شد و در سال 1970م تعداد مسلمانان به 9000 هزار نفر رسید.
در سال 2000م تعداد مسلمانان به 200 هزار نفر, سال 2003م به 350 هزار نفر و در سال 2007م این رقم به مرز نیم ملیون نفر رسید.
حال در سال 2007م جمعیت کنونی سوئد از مرز 9 ملیون و 200 هزار نمی گذرد و این جمعیت در سال 1953م بعد از مهاجرت بسیاری از ساکنان به آمریکا تقریبا 7 ملیون و 200 هزار نفر بود.
یعنی رشد جمعیت این سرزمین از 1953 تا 2007 تنها 27.7 % بوده در حالی که رشد جمعیت مسلمان 782.6 برابر بیشتر از رشد خود ساکنین است.
صاحب نظران رسانه ای و آکادمی حدث می زنند که در سال 2030 مسلمانان بیش از نیمی از جمعیت سوئد را تشکیل می دهند و تا سال 2050 شاید اکثریت جمعیت مسلمان باشند.
اغلب مسلمانان سوئد از مهاجران هستند. مسلمانان اوائل کارگرانی از ترکیه و بالکان بودند، که برای کار در سوئد سکنت گزیدند سپس با شروع جنگ در بالکان و خاورمیانه مهاجران مسلمان به سوئد پناه یافتند. شایان ذکر است مسلمانان سوئدی الاصل هم روز به روز افزایش می یابند.
اولین مسجد در سال 1976 در گتنبرگ به دست فرقه احمدی ساخته شد (این فرقه از نظر شیعه و سنی ظاله است) سپس مسجد مالمو در سال 1983 ساخته شد و بعد از آن اولین مسجد شیعه در سال 1985 در ترول هتان در نزدیکی شهر گوتنبرگ به دست مهاجرانی از شبه قاره هند ساخته شد.
اکنون بیش از هزار مسجد و مجمع و حسینه در این سرزمین وجود دارد.
رقم دقیقی از تعداد شیعه یا سنی در سوئد وجود ندارد ولی بیش از نیمی از مهاجران این سرزمین را شیعیان عراقی، ایرانی, افغانی, پاکستانی, هندی و لبنانی و حتی علویان لبنان, ترکیه و بالکان تشکیل می دهند یعنی رقمی در حدود 250 هزار نفر. این در حالیست که ماهانه بیش از سه هزار مهاجر عراقی که بیش از 65 % شیعه هستند به این سرزمین پناه می برند + در سال 2006 در حدود 20 هزار لبنانی مهاجر که اکثریت اغلب شیعه هستند به این کشور پناه یافتند.
اکثریت اهل تسنن را مهاجران کشور صومال، فلسطین و کردها تشکیل می دهند.
از آنجا که کشوری همچون عربستان هزینه مالی را برعهده گرفته است، اهل تسنن یا وهابیها هیچ مشکلی برای ساختن مساجد ، ایجاد تشکل ها و یا تبلیغ را ندارند.
به همین خاطر اهل تسنن بویژه وهابیون تبلیغ اسلام را در این سرزمین آرام در دست دارند.
آنها حتی در مدارس سوئدی تبلیغ می کنند.
تعجب نکنید که جوانی سوئدی الاصل یکی از زندانیان گونتنامو بوده است.
شیعیان سوئد از لحاظ مالی بسیار ضعیف هستند. و بیشتر تشکلات و حسینیه های خود را در مکانهای اجار شده که خود هزینه را به گردن می گیرند تشکیل می دهند.
باعث خوشنودی است که در تمام شهرهای سوئد که شیعیان در آن وجود دارند ، اگر حتی تعداد ایشان به 10 نفر برسد حسینیه یا یک کانونی برای انجام مراسم دینی خود تشکیل می دهند. در شهرهای بزرگی مانند ستکهولم, گتنبرگ, مالمو هر کدام شاید بیش از 5 مسجد یا حسینیه یا کانون شیعی دارند.
شیعیان سوئد در عزا و شادی اهل بیت مانند تمام شیعیان جهان شرکت می کنند.
و در روز قدس ( در ستوکهلم) ، روز عاشورا و اربعین حسینی در راهپیمایی شرکت می کنند.
می دانید امروزه مسلمانان سوئد از حمله اسلام فوبیا رنج می برند. حادثه یازده سپتامبر و حوادث دیگربعلاوه آنچه وهابیون انجام می دهند باعث شد که این اسلام فوبیا گسترش یابد. و حتی باعث شد بعضی ها بعضی از مساجد را به آتش زنند و یکی از این مساجد مسجد شیعیان ترول هتان بود.
و حتی باعث شد که بعضی از جاهلیت برای نام دار شدن دست به اهانت پیامبر اسلام (ص) زدند.
ولی نور حقیقت بزرگتر از این است که بدست بعضی از جاهلان خاموش شود.
مذهب اهل بیت هنوز در بین مردم سوئد ناشناخته است.این امر به دلیل این است که تشکلات شیعی تنها در بین خود و به زبان خود پشت درهای بسته تشکیل می شوند.
ولی در سالهای اخیر از طریق رسانه ها که از مظلومیت شیعیان در عراق، لبنان, پاکستان و افغانستان حرف می زنند نام شیعه به گوششان رسیده است و می دانند که این مذهب قربانی تروریستها شده است. ولی علی رقم آن مذهب جعفری هنوز نا شناخته مانده است.
با اینحال هستند سوئدی هایی که به مکتب اهل بیت ایمان آوردند. خود بنده با 6 نفر سوئدی که پس از جنگ اخیر رژیم غاصب و اشغالگر قدس بر لبنان به مذهب جعفری نائل شده اند را می شناسم که علاقه زیادی به حزب الله و ایران دارند.
امروز شیعیان سوئد نیازمندی های بسیاری دارند از جمله مدارس برای کودکان و نوجوانان اتصال با مراجع عظام و کانون های فرهنگی و مذهبی و غیره.
به نظر من مجمع جهانی اهل بیت که تنها در ستوکهولم مرکز دارد می تواند با برنامه ریزی خوب و سنجیده و حضور در مجتمع سوئدی تبلیغ اسلام را از آن خود کند و کام تشنه این سرزمین را با اسلام ناب محمدی و عشق اهل بیت سیراب نماید وبه این مجتمع خالی از معنویت را با یاری خداوند تعالی معنویت بخشد.
این زمان طلایی شیعه است زیرا اکنون شیعه در تمام رسانه ها ، از انرژی هستهای تا شیعیان عراق و از حزب الله تا نام منجی بر زبان احمدی نژاد در UN، نام شیعه بر زبانهاست.
I sitt närmare halvtimmeslånga tal rasade Ahmadinejad också mot "krafter som försöker förstöra familjen" och reducera kvinnan till en handelsvara.
ترجمه: در سخنرانی تقریبا نیم ساعته خود، احمدی نژاد ضد قدرت های که می خواهند خانواده را خراب و زن را کالالیی در دست داشته باشند به شدت انتقاد کرد. ( dn nyheterروزنامه دن)
دبیر کل حزب الله ایران در خصوص تهدیدات نظامی آمریکا بر علیه ایران گفت: حزب الله نه از جنگ با آمریکا استقبال می کند و نه از آن می ترسد بلکه تمام نیروی خود را برای مبارزه با استکبار جهانی به کار گرفته است. | |
به گزارش خبرنگار مهر در مشهد آیت الله سید محمد باقر خرازی شامگاه دیشب در همایش دینی حزب الله در قرآن افزود: اگر آنها دست به کوچکترین تسلیحات نظامی ببرند مطمئن باشند جوانان حزب الله ما با تمام توان و قوا ایستادگی خواهند کرد و با ضربه ای محکم تر پاسخی قاطع به این یاوه گویی ها خواهد داد. دبیر کل حزب الله ایران با اشاره به برنامه تشکیل سازمان بین المللی حزب الله در سطح جهان خاطر نشان ساخت: این ائتلاف چون در راستای ولایت حرکت می کند و فقط شیعیان جهانی می توانند در آن عضویت کنند با یک سازماندهی مطلوب و رهبری واحد سید حسن نصرالله، بینی حزب شیطان و استکبار جهانی را به خاک می مالد. وی با اشاره به راه اندازی شبکه ماهواره ای جهانی حزب الله گفت: از این طریق می توان اندیشه های بلند اسلامی و معارف الهی را در سراسر جهان گسترش داد . آیت الله خرازی ادامه داد: تلاش می کنیم تا طبق برنامه 400 شبکه و تشکیلات به هم پیوسته درعرصه های مختلف آموزشی، پژوهشی، تربیتی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... را زیر نظر حزب الله فعال کنیم تا گروههای صنفی حزب الله نیز تشکیل شود. دبیر کل حزب الله ایران در بخش دیگری از سخنان خود با بیان اینکه حزب الله هیچ گونه پیشنهادی مبنی بر پیوستن جبهه متحد اصولگرایان با این ائتلاف نداده است گفت: حزب الله به هیچ حزب خاصی وابسته نیست. دبیر کل حزب الله ایران با بیان اینکه روحانیت با بازی های سیاسی کاری ندارد عنوان کرد: هدف اصلی ما کاربردی کردن مبنانی دینی است و معتقدیم که باید این معارف پایه در میان مردم عرضه شود. وی ادامه داد: تربیت نیروهای آماده برای حضور در میدان و خدمتگزاری به مردم از دیگر اهداف ما در حزب الله است. آیت الله خرازی با بیان اینکه عظمت علمی حزب الله برای بسیاری از افراد غیر قابل باور و حتی غیرقابل تحمل است اظهار داشت: پیش قراول حرکت جنبش نرم افزاری در کشور ائتلاف بزرگ حزب الله است . وی گفت: مسئولین ما قابلیت و ظرفیت فهم دروس فقهایی را ندارند و فقط توانایی گرفتن بودجه بیشتر را دارند. دبیر کل حزب الله ایران با تصریح بر اینکه حزب الله اصولگرای اصلاح طلب و اصلاح طلب اصولگراست افزود: حزب الله حزب قدرت نیست و به دنبال قدرت هم نیست بلکه حزب شیعیان تمام جهان که بدون هیچ باند و باندبازی در جهت اشاعه فرهنگ دینی و قرآنی تلاش می کند. سخنگوی فراکسیون حزب الله مجلس شورای اسلامی ادامه داد: این پروژه از طریق افراط گری های جناح راست و چپ و تخریب شخصیت ها به سرانجام نمی رسد چرا که این بازی های سیاسی مطلوب نظام جمهوری اسلامی ایران نیست. وی با بیان اینکه سید حسن نصرالله نماد امروز حزب الله است گفت: به مدد خداوند و رهبری حزب الله کفر جهانی از تجاوز به کشورهای اسلامی کمی پا پس کشیده است ولی این به تنهایی کافی نیست و هنوز نیازمند تکمیل قوای بیشتری تا پیروزی کامل در حزب الله هستیم. عسگری خاطر نشان کرد: استکبار جهانی از قدرت و ظرفیت حزب الله در جهان آگاه شده است و به دنبال ترور کردن رهبران حزب الله است وحتی لیستی را نیز اعلام کرده است که دبیر کل حزب الله ایران هم جز آن است. خبرگزاری مهر |
حاجتم کرده طلب بار دگر
ای خدا چه کنم در قفس ، بهر نیازم
کوچیکم, من در این غربــت رازم
تنهای تنهایم، من درغم و در میکده
تویی مولا و قادر و من یه سربازم
تو دانی که من سیه دل و گناه کارم
ولی عاشقم عاشق این ساز و نوازم
دانم که دورم ز تو ولی همراه منی
نامت آرام جانم زان وقت سرآغازم
این دم, حاجتم کرده طلب بار دگر
راضیم به رضایت, کن سرافرازم
نویسنده: jonas_habab
زیر گنبد کبود
زیر گنبد کبود
یکی هست یکی نیست
زیر گنبد کبود هم کوچک هست هم بزرگ
زیر گنبد کبود هم غسه هست هم شادی
اونجا خیلی چیزها اتفاق می افته
که ما انها رو نمی تونیم بفهمیم
ولی در ته دل خود
همیشه سعی می کنیم براش یه جوابی پیدا مکنیم.
زیر گنبد کبود
می دونم می دونم می دونم
که اونجا هستی......
اونجا که شادی و سرور بر پاست
ولی اونجا یه گوشه تنهای تنها
بین اونها زیر گنبد کبود
تنها در فکر منی.
زیر گنبد کبود
بغض آدم رو می گیره
کسی اهتمام نمی کنه
کسی هم نیست که ببینه
کسی هم نمی خواد
زیر گنبد کبود
از خود خجالت می کشم
زیر گنبد کبود
تصویر خود رو می سوزانم
می دونم می دونم می دونم
که اونجا هستی
همیشه به این فکرم
اونجا تو بی من
و من اینجا بی تو
ولی همیشه دلم نزدیک توست
زیر گنبد کبود
می ترسم از خواب
می ترسم از بیدار شدن
می ترسم از روئیا
می ترسم که تو از دستم بری
زیر گنبد کبود
ما همه عاشق بودیم
یک روزگاری در کودکی.
احیاناً درسختی ودور از کمک.
در ظلم و تنهایی
ولی عاشق بی مرز می شدیم
و عاشقی خارج از اجبارمی شدیم
زیر گنبد کبود
تنهایی و عشق
زیر گنبد کبود
یک قطره اشک
زیر گنبد کبود
همه چیز کوچک است
برای تو م...
نوشته ای برای خود
به نام الله بخشنده و مهربان
ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند.
خیلی وقته این شعار رو می شناسم ولی بعد از تفکر در مضمون, بر لب آوردن این شعار خیلی سخت شده برای من.
آدم به هرکی دروغ بگه به خودش نمیشه دروغ بگه. آیا من واقعاً اهل کوفه نیستم که علی تنها بماند؟
برای اثبات یکم به تاریخ نگاه کردن هم خوبه. برای مثال روز غدیر مثاله خوبیه.
روز غدیر خم حضرت محمد (ص) وقتی دست امام علی (ع) را گرفت و ایشان را جا نشین خود گزید, ده هزار نفر دیدند و شنیدند که پیغمبر فرمودند: "خداوند شاهد باش که ابلاغ کردم" , و آنها هم شهادت دادند به پیغمبر و به علی تبریک گفتند.
ولی چند ماه بعد همه چیز تغیر کرد, تنها چند ماه بعد و نه بیشتر.
کسانی که به پیغمبر شهادت داده بودند, بعد از وفات پیغمبر (ص), علی (ع) را خانه نشیین کردند.
و اولین کسانی که به امام علی (ع) در روز غدیر تهنیت گفتند همان اولین کسانی بودند که به علی (ع) خیانت کردن.
و از ده هزار نفرروزغدیر تنها چهار نفر با علی (ع) ایستادند که از آن چهار نفر یکی علی (ع) را هم ترک کرد بعد.
و تنها به خیانت اکتفا نکردند. آمدن درب خانه علی (ع) را سوزاندن و دخت پیغمبر(ع) را پشت در له کردند. و از آن ده هزار کسی نبود که از علی دفاع کند.
روزها گزشت, حسین (ع) به کربلا آمد, روز عاشورا شد, حر ریاحی هم در آخرین لحضات توبه کرد و به لشکر هفتاد و دو تن پیوست.
راستی اگر روز عاشورا در کربلا بودم, با حسین (ع) می بودم یا با لشکر یزید.
شاید گفتن جواب آسان باشد ولی در عمل بسیار سخت. تفکر در عمق مسئله بسیار دشوار چه برسد به عمل.
و من نمی توانم به خود دروغ بگم و در این حال هیچ جوابی ندارم.
به نظر من برای شعار " ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند " اشخاصی مانند مقداد, سلمان و ابوذر غفاری در سحرای الربذة نیاز داشت.
انها واقعا تنهایی علی (ع) را می دونستند. و به همین خاطربا علی(ع) ماندند و تا اخر ادامه دادند.
ایا کسانی مانند آنها می شود در جامعه ما یافت؟
و من که در زمان مهدی(عج) هستم ایا تنهای او را درک می کنم؟ که شعار "من اهل کوفه نیستم علی تنها بماند" را بر لب بیاورم
نوشته ای برای مریم
ان روز که حسین به عالم هستی پای نهاد عشقش بر دل هر آزاده ای نشست. نور الهی بر همیه تارکیها غلبه کرد.
جایی در زمین نماند که ندای هل من ناصرا را نشینیده باشد. آنجا بود که عرش طاغوت به لرزه در آمد. عتر باران سنگ سیه را شکافت, و آنگاه فرشتگان بر آدمیت سجده کردند و ندای حسین فانوس هدایت و کشتی نجات را دادند.
آندم که حسین به خاک بلا پای نهاد. کشتی نجات را به ساحل تشنه لبان آورد. با گلوی تشنه اش, تمام تشنه لبان آزادی را سیراب کرد و با خون پاکش غول و زنجیر مستکبرین را درهم کوبید. فرشتگان آسمان از خون گریستند و زمین درنگی نکرد, بغض خود را شکست و از دلش خون جاری شد و پرچم سرخ حسینی به اهتزاز درآمد.
یزیدیان به زباله تاریخ پیوستند. و حسین در دل آزادگان ماندنگار شد. و در هر دل آزاده ای حرمی برای حسین ساخته شد. بزر نهضت حسینی در همه جا کاشته شد و بر هر خاکی کربلایی شوکوفا شد. عاشورا هم در زمان آمیخته شد و هر روزمان را عاشورایی ساخت.
کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا شد.
همه جا کربلا و هر روزعاشورا شد و حسین ماندنی ماند که یزید هر زمان و مکان را رسوا و نابود کند.
آری, حسین زنده ماند.
در دلان آزدگان.
آری, حرم حسین تنها در زمین نیست.
و کربلا همه جا شد و درب حرم حسین دلهای عاشقان شد. که هر روز حرم عشق را زیارت می کنند و با وی درد دل می کنند.
آری, ندای هل من ناصراً حسین در هر زمان و مکان می پیچد, کافیست تنها دل را باز کنیم تا بشنویم و ببینیم.
و خواهی شنید فریاد تشنه لبان را که ندا می دهند:
( یا لثارات الحسین )
و
( این طالب بدم الحسین )
زیر خاکستر
قسمت اوّل
گرد و غبار پاشده بود، به آسونی نمی تونستم نگاه کنم اون ور تانکها هم وقت نمی گزاشتن آدام یه نفسی بکشه، تشنه بودم قمقهً آب رو ورداشتم، یکم ازش خوردم، آبش گرم بود، هرطور باشه بهتر از بی آب بودن بود.
احساس می کردم که روی زمین نیستم، یه جای دیگه ، مثل احساس بی هوش بودن. تو این حالت بودم که صدای انفجار یک خمپاره من رو به حال خود برگردوند. تفنگم کنارم بود، گرفتمش و شروع به طرف تانکها تیر اندازی کردن. خشاب تموم شد، حاج حسین اون طرفتر داشت تیراندازی میکرد.
. "حاج حسیییییییییییییین! حاج حسییییییییییییین!"
یه نگاه کرد به من، خشاب خالی رو نشون دادم، فهمید و به من یه خشاب پرت کرد. خشاب رو عوض کردم.
چند نفری بیشترباقی نمونده بودیم، خیلی شهید و زخمی داشتیم. مرکز گفته بود از پیشروی دشمن باید جلوگیری کنیم تا نیروها اینجا برسند.
ما هم منتظر بودیم.
چندتا آ رپی چی بیشتر نداشتیم، حاج حسین آرپی چی رو ورداشت و بلند شد و به سوی تانکها شلیک کرد یک دونه را توانست بزنه،برگشت و یه لبخند زد طرف من و من با یک لبخند شادی پاسخش رو دادم، می خواست که بشینه که یه خمپاره خورد اونجا. حاج حسین پرت اون طرف من، چه حالی داشت، تکه تکه شده بود، دویدم پیشش، سریع سرش رو گزاشتم روی زانوهام و سورتش رو از غبار پاک کردم هنوز لبخند رو سرتش بود ولی جانی در خود ندشت، چشماش به آسمون نگاه می کردن و از رضایت حرف می زدن، گریه چشمامو گرفته بود و بغض گلویم رو، سرمو مثل دیونه ها می چرخوندم، سرش رو با فشار به آغوش کشیدم وپیشنیش رو بوسیدم، اینگار فقط من و اون اونجا بودیم و هیچ کس دیگر، باورم نمی شد که حاج حسین جون داده بود.
سرم به طرف آسمون کردم همونجایی که چشمای حاج حسین نگاه می کردن. با تمام نیروی در خود بغض گلویم رو شکستم وفریاد کشیدم حسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین، اینگار تو اون لحظه تمام بغضم رو در آورده بودم.
نیروی کمک اومد یک دفعه همجا پر شد، سرم داشت گیچ مرفت،متوجه دستم نبودم، خونریزی کرده بودم و خون همیه پیراهنمو تر کرده بود. درد دستم رو احساس نمی کردم، نمی دونم شاید ازدست دادن حاج حسین دردش بیشتر بود. سرم گیج رفت ، سرم رو زمین گزاشتم رو به رو سر حاج حسین، چشماش هنوز باز بود و به آسمون نگاه می کرد، دستم رو جلو بردم و چشماش رو بستم ولی خندش هنوز بود و نمی شد اون را بست.چشمای خود رو هم بستم.
چندتا از هم رزمان جلو آمدن و به کمکم رسیدند، یکی داشت دستم رو می بست وا یکی آب بهم می داد، نمی دونم یک دفعه به یاد امام حسین افتادم، گریه دوباره در چشمام سرازیر شد.
." الحمدالله یک زخم سطحیه، چیزی نیست فقط یک مقدار خون از دست دادی، اونم انشائالله خوب می شه"
یک نگاهی بهش کردم جون بود ،خیلی جون . داشتن حاج حسین رو می بردن.
می خواستن من رو بلند کنن و ببرند.
."نه احتیاجی نیست، یکم استراحت کنم خوب می شم. "
اسرار می کردند و می خواستن من رو با خود ببرن
."برادران من من حالم خوبه و من اینجا می مونم."
این جمله را با عصبانیت گفتم. اونا هم اتاعت کردن.
ولی حاج حسین رو بردند.
اون جوانی که به من اب داد هنوز پیشم بود، جوان بود ولی مرد بودن رو در چشماش می دیدم.
حالم بهتر شده بود.
نگاه کردم بهش و ازش سؤال کردم.
."چند سالته جوان"
."هجده سالمه."
میدونستم دروغ می گفت، از هجده سال پاین بود.
."خوب..... بگو اسمت چیه جوان."
یک لبخندی زد و گفت
."حسین."
پایان قسمت اوّل
نویسنده: محمد الجابری
Hamodi_vasa
Jonas_habab
دلم گرفته نمدونم همش انجوریم نمی دونم. امروز بعد از چند ماه گرمای خورشید رو که از پنجره اتاق بر رویم می تابید احساس کردم. پنجره رو باز کردم یه نگاهی انداختم بیرون هیچکس بیرون نبود کوچه خالی خالی بود. صدایی جز وزش باد رو نمشنیدم. باد شمال بود که از سوی سرما می یومد و بر سورتم می دمید . احساس سردی کردم . ناچار پنجره روبستم. روی صندلی رو بروی پنجره نشستم. چشمام رو بستم و رویم را به خورشید کردم. گرمی تو خودم احساس کردم. این احساس من رو برد سوی دیار آشنا. لحظه های کودکی احساس گرمی در آغوش مادر گرمی خانواده گرمی دوستان گرمی کوچه و بازار و از همه مهمتر گرمی حرم و مسجد. انجا هیچ خبری از اینچیزا نیست. هر کی خود را در زاویه ای محصور کرده .جامعه ای سرد دور از حقیقت. دلم براشون می سوزه و همچنین برای خودم. تو این فکر و احساس خوب بودم که ناگهان سردی رو تو وجودم احساس کردم. چشمام رو باز کردم به پنجره نگاه کردم دیدم تکه ابری جلوی خورشد رو گرفته . اونجا نشستم و منتظر آمدن مجدد گرمای خورشید موندم. ولی خبری نشد. بعد از مدتی نا امید شدم. از روی صندلی بلند شدم و ری تختم که در کنارم بود دراز کشیدم.چشمهایم رو بستم به امید اینکه احساس گرمای خورشید را در خواب بینم
بار دیگر موج محرم بر ساحل ما آمد و ساحل ما را در غبار دلسوز تشنگی برد و جامه نیلین بر تنمان کرد و ماند هر بار کشتی نجات بر ساحلمان نشست و ندای خود را تنین انداز ما کرد.
و این بار پرچم سرخی در دست بی دستی مبینیم و ندا سر می دهد (من میر علمدارم وفا دارام وفا دارم من یل این میدانم) از وفا مشکش را به سوی ما آورده که تا از تشنگی عشقش سیرابمان نماید.
ای خدای میر علمدارهنوز تشنه است. کاس آب می آوریم ولی باز از وفا چشمانش را به سوی سالارش دوخته که نوزاد کوچکی در بغل دارد.کاس آب را می اندازد مشکش را بر دوش میگیرد و روانه مشود تا شاید این بار مشکش را برساند.
و در آنسو سالار را می بینم که تبسم بر لب دارد و با چشمی آشک آلود به ما مینگرد و با چشمانش به ما سخن می گوید (ای عزیزانم می دانم که دنیا برای شما تنگ شده) ما هم اشک از چشمانمان سرازیر می شود و با اشک پاسخش را می دهیم و آندم دستانش را باز می کند و ما را به آغوش خود می خواند.
احساس تشنگی می کنم گلویم می سوزد می پرسم من کجام ؟ پاسخ می شنوم ساحل تشنگی آری درست است اینجا ساحل تشنگیست.
طفلان را می بینم که زمین را می کنند و در جستجوی جایی مرطوب هستند که صورت خود را خنک نگه دارند تا شاید ساقی از راه رسد . ولی جای جای این ساحل خشک و سوزان است.
اینجا ساحل تشنگیست و هنوز از ساقی خبری نیست.
با نویی را مبینم که به کودکان دلداری می دهد و به سالار می گوید: ای سالار این این غافله تشنه است کو این آب فرات مشک علمدارات کوجاست.
آری اینجا ساحل تشنگیست و ساقی هنوز از ره نرسیده
بغض گلویم را می گیرد می خواهم سخن باز کنم و بگویم که شاید ساقی از راه نرسد.
ولی سالار با اشک در چشمان سخن باز کرد و گفت: ساقی وفا داردست او بر میگردد. پچه ها گرد تا گرد او این سخن را تایید مکنند و می گویند: او خواهد آمد و ما در انتظرش می مانیم.
اشک در چشمانم سزازیر می شد و با خود می گفتم:
آری اینجا ساحل تشنگیست ولی ساحل وفا و عشق و انتظار..
و من هم می نشینم و در انتظار می مانم
من مست جانانم کی ترسم زجان
دریای عطشانم طوفانم طوفان
هان وهان ای خصم میدان بشناسم
من میر سالار خوبانم عباسم
زشراری آتش سوزانم
غمم یاری کرده پریشانم
چه کنم شرماز لب عطشانی
شده خاری بردل وبرجانم
من مست جانانم کی ترسم از جان
دریای عطشانم طوفانم طوفان
وای از تو مشک من دلخونم کردی
دل خون طفلان محزونم کردی
گر شکسته شاخه ی دستانم
شده گر خون چشمه ی چشمانم
دل فدای دلبر وجانانم
جان فدای خسرو خوبانم
من مست جانانم کی ترسم از جان
دریای عطشانم طوفانم طوفان
هان وهان ای خصم میدان بشناسم
من میر وسالار خوبانم عباسم
شهبازم در ملک عشق سلطانی
میتازم من بر هر جان ظلمانی
مکن ای لب شکوه زدستانم
ببر ای دل جانب میدانم
یل این میدانم ومیدانی
که حریف جمله حریفانم
من مست جانانم کی ترسم از جان
دریای عطشانم طوفانم طوفانم