سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکیم، کسی است که بدی را با خوبی پاداش دهد . [امام علی علیه السلام]

-:-یک مهاجر از جنوب-:-


حاجتم کرده طلب بار دگر

 

ای خدا چه کنم در قفس ، بهر نیازم

کوچیکم, من در این غربــت رازم

تنهای تنهایم، من درغم و در میکده

تویی مولا و قادر و من یه سربازم

تو دانی که من سیه دل و گناه کارم

ولی عاشقم عاشق این ساز و نوازم

دانم که دورم ز تو ولی همراه منی

نامت آرام جانم زان وقت سرآغازم

این دم, حاجتم کرده طلب بار دگر

راضیم به رضایت, کن سرافرازم

 

نویسنده: jonas_habab

 



hamoudi ::: جمعه 86/8/11::: ساعت 7:2 صبح


 

 

 

زیر گنبد کبود

 

زیر گنبد کبود

یکی هست یکی نیست

زیر گنبد کبود هم کوچک هست هم بزرگ

زیر گنبد کبود هم غسه هست هم شادی

اونجا خیلی چیزها اتفاق می افته

که ما انها رو نمی تونیم بفهمیم

ولی در ته دل خود

همیشه سعی می کنیم براش یه جوابی پیدا مکنیم.

 

زیر گنبد کبود

می دونم می دونم می دونم

که اونجا هستی......

اونجا که شادی و سرور بر پاست

ولی اونجا یه گوشه تنهای تنها

بین اونها زیر گنبد کبود

تنها در فکر منی.

 

زیر گنبد کبود

بغض آدم رو می گیره

کسی اهتمام نمی کنه

کسی هم نیست که ببینه

کسی هم نمی خواد

 

زیر گنبد کبود

از خود خجالت می کشم

زیر گنبد کبود

تصویر خود رو می سوزانم

می دونم می دونم می دونم

که اونجا هستی
همیشه به این فکرم

اونجا تو بی من

و من اینجا بی تو

ولی همیشه دلم نزدیک توست

 

زیر گنبد کبود

می ترسم از خواب

می ترسم از بیدار شدن

می ترسم از روئیا

می ترسم که تو از دستم بری

 

زیر گنبد کبود

ما همه عاشق بودیم

 یک روزگاری در کودکی.

احیاناً درسختی ودور از کمک.

در ظلم و تنهایی

ولی عاشق بی مرز می شدیم

و عاشقی خارج از اجبارمی شدیم

 

زیر گنبد کبود

تنهایی و عشق

زیر گنبد کبود

یک قطره اشک

زیر گنبد کبود

همه چیز کوچک است

برای تو م...



hamoudi ::: شنبه 86/6/31::: ساعت 8:25 صبح


جان خمارم زتاریکی شب       راز دل کرده نوایش بر لب

 یک زمزمه بی ساز نواز          در دل شب زمزمه راز نیاز

ساقیا بین که من تشنه لبم        تشنه عشق گوارایه توام

چشم غمگین دل گریان من   می شنوی آنچه دارم در تن

ای یوسف من  مه تابان شبم       بین که در غربت و در تاب و تبم

شب زتاریکی خود ساخت قفس      کرده خیره بر من بیجان و نفس

بین که در دام شب افثاده ام     دست به سوی تو برداشته ام

عاریم کرد شب تاریک بین بدنم     هال کرده خیره به تنها امید تنم

این امید به توست منجی من    نوید آمدن توست مهدی من

کی بیایی و این دل من شاد شود  کوی ویرانه او بار دگر آباد شود

کی بیایی و این دل سیراب شود    تن من از قفسی در دل آفتاب شود

آرررییییییییییییییییییی

این امید... مانده به فردا هردم     که شود زخم نوایش مرهم

ولیییییییییییییی!

بین من کوجا و این شعر وادب  شاعری گمنام و بی نام و لقب

jonas_habab



hamoudi ::: چهارشنبه 85/9/22::: ساعت 2:13 صبح