سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زبان خردمند در پس دل اوست ، و دل نادان پس زبان او . [ و این از معنیهاى شگفت و شریف است و مقصود امام ( ع ) این است که : خردمند زبان خود را رها نکند تا که با دل خویش مشورت کند و با اندیشه خود رأى زند ، و نادان را آنچه بر زبان آید و گفته‏اى که بدان دهان گشاید ، بر اندیشیدن و رأى درست را بیرون کشیدن سبقت گیرد . پس چنان است که گویى زبان خردمند پیرو دل اوست و دل نادان پیرو زبان او . ] [نهج البلاغه]

-:-یک مهاجر از جنوب-:-


بار دیگر موج محرم بر ساحل ما آمد و ساحل ما را در غبار دلسوز تشنگی برد و جامه نیلین بر تنمان کرد و ماند هر بار کشتی نجات بر ساحلمان نشست و ندای خود را تنین انداز ما کرد.

و این بار پرچم سرخی در دست بی دستی مبینیم  و ندا سر می دهد (من میر علمدارم وفا دارام وفا دارم من یل این میدانم) از وفا مشکش را به سوی ما آورده که تا از تشنگی عشقش سیرابمان نماید.
ای خدای میر علمدارهنوز تشنه است. کاس آب می آوریم ولی باز از وفا چشمانش را به سوی سالارش دوخته که نوزاد کوچکی در بغل دارد.کاس آب را می اندازد مشکش را بر دوش میگیرد و روانه مشود تا شاید این بار مشکش را برساند.

و در آنسو سالار را می بینم که تبسم بر لب دارد و با چشمی آشک آلود به ما مینگرد و با چشمانش به ما سخن می گوید (ای عزیزانم می دانم که دنیا برای شما تنگ شده) ما هم اشک از چشمانمان سرازیر می شود و با اشک پاسخش را می دهیم و آندم دستانش را باز می کند و ما را به آغوش خود می خواند.


احساس تشنگی می کنم گلویم می سوزد می پرسم من کجام ؟ پاسخ می شنوم ساحل تشنگی آری درست است اینجا ساحل تشنگیست.

طفلان را می بینم که زمین را می کنند و در جستجوی جایی مرطوب هستند که صورت خود را خنک نگه دارند تا شاید ساقی از راه رسد . ولی جای جای این ساحل خشک و سوزان است.


اینجا ساحل تشنگیست و هنوز از ساقی خبری نیست.


با نویی  را مبینم که به کودکان دلداری می دهد و به سالار می گوید: ای سالار این این غافله تشنه است کو این آب فرات مشک علمدارات کوجاست.


آری اینجا ساحل تشنگیست و ساقی هنوز از ره نرسیده


بغض گلویم را می گیرد می خواهم سخن باز کنم و بگویم که شاید ساقی از راه نرسد.
ولی سالار با اشک در چشمان سخن باز کرد و گفت:
ساقی وفا داردست او بر میگردد. پچه ها گرد تا گرد او این سخن را تایید مکنند و می گویند: او خواهد آمد و ما در انتظرش می مانیم.


اشک در چشمانم سزازیر می شد و با خود می گفتم:

 

آری اینجا ساحل تشنگیست ولی ساحل وفا و عشق و انتظار..
و من هم می نشینم و در انتظار می مانم

من مست جانانم کی ترسم زجان

دریای عطشانم طوفانم طوفان

هان وهان ای خصم میدان بشناسم

من میر سالار خوبانم عباسم

زشراری آتش سوزانم

غمم یاری کرده پریشانم

چه کنم شرماز لب عطشانی

شده خاری بردل وبرجانم

من مست جانانم کی ترسم از جان

دریای عطشانم طوفانم طوفان

وای از تو مشک من دلخونم کردی

دل خون طفلان محزونم کردی

گر شکسته شاخه ی دستانم

شده گر خون چشمه ی چشمانم

دل فدای دلبر وجانانم

جان فدای خسرو خوبانم

من مست جانانم کی ترسم از جان

دریای عطشانم طوفانم طوفان

هان وهان ای خصم میدان بشناسم

من میر وسالار خوبانم عباسم

شهبازم در ملک عشق سلطانی

میتازم من بر هر جان ظلمانی

مکن ای لب شکوه زدستانم

ببر ای دل جانب میدانم

یل این میدانم ومیدانی

که حریف جمله حریفانم

من مست جانانم کی ترسم از جان

دریای عطشانم طوفانم طوفانم



hamoudi ::: یکشنبه 85/11/1::: ساعت 9:10 عصر